مانیا نوگل زندگی من بهارت مبارک
گل زیبای من خاطرات امسال عیدت را اینگونه برات میگویم..... دو هفته قبل از عید رفتیم قروه.توی اتوبوس کمی بد عنق شده بودی و بابا مجبور بود مدام تو رو بگردونه همش میخواستی زمین باشی و بازی کنی بعد خوابت برد و تا خود قروه خوابیدی. اولین شب رفتیم خونه بابا جعفر.تا کسی بغلت میکرد میزدی زیر گریه و میخواستی بغل مامان باشی.همون شب مامان زهرا و دایی علیرضا اومدن پیشت.دایی علیرضا که 5 ماهی میشد ندیده بودت از دیدنت کلی ذوق کرد.بعد آروم آروم با همه عیاق شدی و شیرین کاریات از همون شب اول شروع شد. مدام مشغول بازی بودی و همه خیل...
نویسنده :
مامان مژده
3:13